هر وقت که خیلی احساس جوانی میکرده و تصور میکنم
هنوز تو دهه شصتم، یکی بهم نهیب میزنه که نوههات رو نگاه کن، خجالت بکش!
پا به سن گذاشتهای!
بچهها زود بزرگ میشن! گذران عمرت را از چهره و قد و
بالای آنها میتوانید حس کنید. انگار همین دیروز بود که مرتضی پسرم را روی
باک موتور میگذاشتم و میرفتم بازار دوم نازی آباد برای خرید!
یکی از متفکرین غربی میگوید: «دنیای بدون کودک، تصورش هم وحشتناک است.»
بچهها،
با هم رشد میکنن و به تدریج بخشی از وظایف پدر و مادر را نسبت به خودشان
بعهده میگیرند. سرجمع هزینهی آنان، از جمع جبری هزینهها کمتر است! تجربه
ما که همینه!
پی نوشت:
جوانگرایی در اداره کشور، یک شعار نمایشی نیست. یک ضرورت انکارناپذیر است.
نسل اول تقریباً از دور خارج شدهاند و ما که به اصطلاح نسل دوم هستیم، باید به تدریج زمینه را برای نسل سوم و چهارم فراهم کنیم.
سازمانها، باید برای این مأموریت، برنامه داشته باشند و این شاخص باید یکی از ملاکهای ارزیابی آنها باشد.
تخصص،
مهارت، آشنایی با اقتضائات روز و انگیزه بالا برای موفقیت، در کنار تعهد و
صلاحیتهای عمومی، از جمله اولین ویژگیهای ضروری برای عمل به این راهبرد
میباشد.
ضمن اینکه نباید هم فراموش کنیم که "آقازادگی" آفت جوانگرایی است باید
امکان تجربه و پذیرش برخی خطاها را برای آنان به رسمیت بشناسیم و با
مشاهده کوچکترین اقدامات نادرست مدیریتی روحیهی آنان را خراب نکنیم