سالهای ماضی در بازار تهران، مردمی که برای قضای حاجت به سرویس بهداشتی (مستراح آن روز) مراجعه میکردند، از میان آفتابهها، یکی را برمیداشتند و به کارشان میرسیدند.
:small_orange_diamond:یه آقایی هم به عنوان آفتابهدار آنجا نشسته بود و مرتباً داد میزد آقاجون اون آفتابه رو ورندار! این یکی را بردار! بعد هم غرغر میکرد و ادامه میداد که ای بابا! اینجا صاحاب داره، فکر کرده هر کی هرکیه!! آفتابهها هیچ فرقی با هم نداشت. اما به رسمیت شناختن آفتابه دار مهم بود!
:small_orange_diamond:البته خود «آفتابه» را هم دست کم نگیرید. خیلی کارها ازش میاد. مثل همین شستن شیشه هواپیما!
پی نوشت:
small_orange_diamond:این حکایت سالهاست به صورت ضرب المثل درآمده و اتفاقاً بر بسیاری از رفتار ما انطباق دارد.
:small_orange_diamond:تجربه من در این سالها حاکی از آن است که بسیاری از مخالفتهایی که با کارهای خوب و مفید صورت میگیرد، از همین دست است. یعنی برخی متولیان سنتی به رسمیت شناخته نمیشوند!
:small_orange_diamond:معتقدم که در خیلی از جاها که هزینه ندارد، به عنوان تعارف و احترام هم که شده باید حرمت آدمهایی که برای خودشان حق آب و گل دارند حفظ شود.
:small_orange_diamond:این به معنای تمکین از خرده فرمایشهای هر آدم اضافه و متوهمی نیست. بعضی مواقع باید عدهای را سرجایشان نشاند تا توقع بیخود نداشته باشند.
:small_orange_diamond:حکایت بعضی از قیمهای عرصه هنر، ورزش، سیاست و... هم دقیقاً همین حکم «آفتابه داری» است. اجمالاً احترامشان خوب است، ولی تا حدی که حرمت و جایگاه واقعی خود را تشخیص دهند.