در پست "صبحانه با حاج آقای محمدیان" برخی دوستان به تصور این که صبحانه کله پاچه است کامنت های جالبی گذاشتند.
در حالی که اون کاسه، عدسی است و در آن بشقاب هم قدری گردو، که البته این دوتا شبیه ظروف گوشت و آب کله پاچه است.
نمک و آبلیمو و روغن هم به این شبهه کمک کرد!
اون اتاق و اون تراس هم محل کار من در خیابان پاستور است.
با نیم کیلو عدسی که تقریباً ۶ هزار تومان می شود کار میهمان و میزبان راه می افتد.
نمیدانم چرا از بچگی کله پاچه دوست نداشتم. خیلی ها سعی کردند نظرم را عوض کنند ولی نه آنها توانستند و نه خود من.
خیلی هم بد نیست. باید در این سن مراقب کلسترول بود.
پی نوشت:
کله پاچه خور های حرفهای میگویند باید موقع خوردن چشم ها را بست و همه را درهم خورد و خیلی به اجزای آن گیر نداد!
نمی دانم درسته یا نه ، ولی منطقا قابل درک است.
از رفاقت های پاستوریزه خوشم نمیاد.
اهل گزینش و ویدیو چک در رفیقبازی نبوده و نیستم و همیشه هم لذت "درهم" رفیق داشتن را چشیدهام.
کلاً در مورد آدم باید "درهم" قضاوت کرد.
از آسیب های بزرگ رویکرد امنیتی _ اطلاعاتی، نگاه "انتزاعی" و "موردی" به
آدمها و بولتن سازی و گزارش نویسی از آنهاست. ممکن است دروغ نگویند
(باخوشبینی)! ولی همه ی راست را هم نمی گویند! این خودش بزرگترین "دروغ"
است.
همه ما یه جورایی همین مشکل را داریم. خدا هدایتمان کند.